میلاد با سعادت حضرت مهدی موعود بر تمام شیعیان و منتظران واقعی آن حضرت مبارک باد. حجت اله محقق – مدیرعامل پخش بهپارس
گوشه هایی از کتاب تو می آیی استاد صفایی حائری تقدیم به دوست داران حضرت ولیعصر (عج)
پس انتظار نه احتراز، نه اعتراض، که آمادگى و سازندگى و تقدیر و تدبیر و تربیت و تشکّل جدید را در دامان خویش دارد. ما در بحث ریشههاى انتظار، بیشتر از این به وسعت این مفهوم مىرسیم و با سطح اعتراض و شکلهاى اعتراض و آمادهباش و سازندگىهاى گسترده، لااقل آشنا مىشویم.
روح انتظار با دستیابى به امن و رفاه و رهایى که آرمانهاى انسان معاصر و شاید خود ما هم باشد، آرام نخواهد گرفت و کسانى که همراهى حجّت و معیّت محمّد و آل محمّد را مىخواهند نمىتوانند تا این سطح قرار بگیرند و تا این حدّ آرام باشند، که انسان معاصر چه بسا بتواند با تکیه بر علم و عقل و عرفان، بدون نیاز به وحى و مذهب تا این مرحله گام بردارد و با عقل جمعى و روح جمعى و غریزهى جمعى به این مهم نائل آید. پس ما که از ضرورت وحى و اضطرار به حجّت و انتظار حجّت دم مىزنیم باید از اول حساب را روشن کنیم و سنگمان را حق کنیم. چون ما مدعى هستیم که آدم براى بیشتر از هفتاد سال برنامهریزى شده و معتقد هستیم که بافت و ساخت انسان و جهان با این سطح از رفاه و امن و رهایى سازگار نیست. تحول نعمتها و محدودیتها و خودآگاهى و مرگآگاهى، آدمى را در متن رفاه، راحت نمىگذارد و در شب عروسى به فکر عزا و بارهاى سنگین فرداها مىاندازد.
اگر ما مسألهى قدر و استمرار و ارتباطهاى حتى محتمل و پیچیده با عوالم مشهود و غیب را در نظر بگیریم و اگر ما براى این وسعت طرح و تدبیر و تربیت و تشکّل را دنبال کنیم، ناچار انتظار ما از حجّت و انتظار ما براى حجّت شکل دیگرى مىگیرد و انتظار ما در جایگاه خویش مىنشیند.ص۱۳-۱۲
......ریشه هاى انتظار
ریشهى دیگر انتظار در ساخت و بافت انسان بیشتر طلب و ساخت و بافت جهان چهار فصل و متحوّل نهفته است.
آدمى دلى دارد که با شهادت این عالم تأمین نمىشود، که دل آدمى بزرگتر از محدودهى این زندگى است. و همین دل بزرگ، گرایش به غیب را دارد. و همین گرایش به غیب انتظار را مىآورد، که در واقع ربط ایمان و غیب و انتظار است.ایمان به غیب بر چهار عامل تکیه دارد که دو تاى آن معرفتى و شناختى است:
یکى شناخت قدر و اندازهى وجودى انسان که به ارزشهاى جدید و هدفهاى جدید و به برنامهریزى و تقدیر جدید و تدبیر و مدیریت جدید و تربیت و آموزش جدید و تشکّل و سازماندهى جدید، مىانجامد.
دیگر، شناخت و یا احتمال دنیاهاى گستردهتر و احساس محدودیت و تنگنا در این دنیاى موجود. کسى که از وسعت دنیاها خبر مىشنود آرام نمىگیرد و هجرت مىنماید.
عامل سوم، کنجکاوى و احساس بىقرارى آدمى است که سر از پنجرهى هستى بیرون مىآورد و بر دیوارها مىکوبد تا حصارها را بردارد.
عامل چهارم، انفجار نیروهاست. شبیه حالتى که اوایل بلوغ براى جوان روى مىدهد؛ که مشت بر دیوار مىکوبد و با هر چیزى درگیر مىشود و چه بسا که نمىداند چه اتفاق افتاده ولى رویش جدید و تپش جدیدى را زیر پوست و همراه هر ذره ذرهى وجودش احساس مىکند.
این تلقى از انسان، او را به غیب، به روز دیگر، به الله و به وحى و به حجّت گره مىزند و انتظار را تفسیر جدید و عمیقى مىکند، که حتى در متن رفاه و عدل و در متن سامان و فراغت، آدمى را بىقرار و منتظر مىسازد و در متن نظام نوین جهانى و با دستیابى هر فردى به سیستمهاى پیشرفته، باز او را به غربت، به دیوار و حتى به التهاب و دلهره گره مىزند. چون مىداند که از این همه رفاه و عیش و راحت باید جدا شود، که تحول نعمتها و تحول حالتها را مىشناسد و محول الحول و الاحوال1 را مىبیند.ص۱۵-۱۴
.....ادب انتظار
کسى که انتظار تولد فرزندى عزیز و یا مهمانى محبوب را دارد، بىتفاوت، بىخیال، بىتوجه و بىمسئولیت نیست.انتظار، در حالت و در رفتار و عمل تأثیر مىگذارد و منتظر، آدابى را ناخواسته و حتى بىتوجه دنبال مىکند.
توجه،
عهد،
انس،
توسل
و آماده باش از منتظر جدا نخواهد شد.
توجه
روى آوردن و وجاهت یافتن در مفهوم توجه و وجاهت نهفته است و در باب تفعّل، به خود بستن و تمرین کردن هم اضافه مىشود.
چه مىشود که به دلدار، به قبله و به بت و محبوبى روى مىآوریم؟ این یک سؤال. و چگونه مىشود که با این توجه، وجاهت بگیریم و آبرومند شویم؟ این هر دو سؤال در بررسى توجه دخالت دارد.
آنچه که باعث مىشود تا به دلدارى روى بیاوریم، تجربهى جمال و جلال و کمال و تجربهى محبّت و عنایت اوست. سپس مقایسهى دلدارها با هم و مقایسهى دلدار با خویش، زمینهاى براى انتخاب و ترتیب اهمیتها مىشود. ص۱۸-۱۷
....توجه به مهدى که در این دعا مىخوانیم؛ انا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک الى اللّه، از آنجا شکل مىگیرد که ما محبوبهاى دیگر و رهبران دیگر را تجربه مىکنیم و به ضعفها و محدودیتها و یا پستىها و زشتىهاى آنها راه مىیابیم. و از آنجا شکل مىگیرد که مىبینیم دیگران ما را براى خویش نردبان مىخواهند و از ما پل مىسازند. نمىخواهند که ما با کارهامان رفعتى بگیریم، که؛ مىخواهند کارها پیش برود و سامان بگیرد. و از آنجا شکل مىگیرد که مىبینیم دیگران ما در دستهاى کوچک و آلوده و حتى پاک آنها، جا نمىشویم و در حوض کوچک آنها جایى نداریم.ص۱۸
..... توجه به مهدى این رشد و توسعه را مىطلبد. کسى که سر در لاک تعلقها و بتها دارد، نمىتواند به مهدى روى بیاورد و نمىتواند که همراه حجّت بیاید و نمى تواند که دوام بیاورد. از میان راه مىبُرّد و به خاطر تعلقها مىماند.
کسانى که همراهى و معیت ولىّ را مىخواهند و دعا مىکنند: واجعل لى مع الرسول سبیلا، خواستهاى بالاتر از کسانى دارند که راهى به سوى رسول مىخواهند و مىگویند: واجعل لى الى الرسول سبیلا. راهى به سوى رسول یافتن،با همراه رسول ماندن و از او جدا نشدن و در چند راهى خواستهها از او نبریدن، برابر نیست. همراهى رسول، همراهى در اهداف را مىخواهد. و من که به هدفهایى کوتاهتر از اهداف رسول دل بستهام، ناچار از رسول جدا مىشوم. ناچار از ولى جدا خواهم شد، همانطور که آن سوار در عصر عاشورا و در هنگام تنهایى حسین از او جدا شد، و سوار بر اسبى که در میان خیمهها پنهان کرده بود و آن را از تیرها و نیزهها محفوظ داشته بود، به تاخت از حسین رو بر گرفت و توجیه هم داشت که با حسین بر نصرت او بیعت کرده بود و در چنین شرایطى دیگر نصرتى کارآمد نیست و مرگ است و شهادت. پس باید به سوى زندگى رفت و براى خوردن و خالى کردن و مشک کثافت را به هق کشیدن، سواره تاخت برداشت و خیمهى زندگى تکرار را برافراشت.ص۱۹
.....توجه به مهدى تجربهى بن بستها و احساس تنگناها را مىخواهد. براى کسى که هنوز دنیا وسعت دارد، در خیمهى مهدى جایى نیست. و براى کسى که اهدافى حتى تا سطح آزادى و عدالت و عرفان و تکامل دارد، براى همراهى و معیّت مهدى ضمانتى نیست که در منفرق الطرق و بزنگاهها، اسبها و مرکبهاى آماده شده، ما را جایى مىخواند و به زندگى دعوت مىنماید.ص۲۰-۱۹
.....اللهم اجعلنى عندک وجیها بالحسین ...
براى کسى که وجاهت و آبرو را در حوزهى خانواده و فامیل و شهر و منطفه و مملکتى و یا تمام زمین مىخواهد، وسیلههاى وجاهت مىتواند محبت و بخشش و خدمت و شهرت و طرفداران و هواخواهان و تأثیر و تبلیغات باشد. اما براى کسى که از حوزهى زمین فراتر مىرود و عظمت در آسمانها و وجاهت عندالله و در حضور حق را خواستار مىشود، وسیلهى وجاهت هم متفاوت خواهد شد و دیگر نمىتواند به وسائلى در سطح خانواده و بستگان و همشهرىها و هموطنها و اهل خاک دل خوش کند. که وجاهت در حضور او و در محضر او براى کسانى است که با سر رفتهاند و جام را تا آخر نوشیدهاند و توجه از غیر او برداشتهاند و به وفا راه یافتهاند ... و یا با وفاداران و سرافرازان پیوندى بستهاند و رشتهاى در میان رشتهها انداختهاند.ص۲۰
..... توسّل
باید مهم را فداى مهمتر کرد و از آن براى رسیدن به اهمیتها وسیله ساخت. ولىّ، وسیلهى هدایت و قرب و لقاء و رضوان است. حال اگر از ولىّ، کار زمین و زراعت و تجارت را بخواهى، نمىگویم که بهره نمىگیرى، ولى بهرهى بیشترى را از دست مىدهى. از ولىّ باید کارى را خواست که از دیگران ساخته نیست؛ کارى که از تجربه و علم و عقل و غرایز فردى و جمعى ساخته است، نیاز به این وسائل هدایت و قرب ندارد. که استاد ما مىگفت: کار مرجع، ساختن مسجد و مدرسه و بیمارستان و ... نیست، اینها کارهایى است که از یک ثروتمند هم ساخته است. کار مرجع، تربیت عالمِ عادلِ عاقل است و این کارى است که از ثروتمندان و از دیگران ساخته نیست. باید به هر کس در کارى که براى آن ساخته شده و خلقت یافته توسل جست و بهره گرفت و از امکانات و نیروها، بىحساب و کتاب و با چشم بسته، برنداشت که چه بسا توسّل ها، اهانت باشد و هتک حرمت باشد و باعث دورى و محرومیّت باشد.ص۲۳-۲۲
.... عشق شکل گرفته
عشق از نیاز بر مىآید. اما کدام نیاز؟
راحتتر بگویم: عشق خود نیاز است، اما نیاز به تبدیل شدن و به اینگونه از بنبست رهیدن، از خود خلاص شدن و به معشوقى که بالاترش یافتهاى پیوستن و با او ماندن. چون هنگامى که بودن تو، ماندن است و ماندن تو، مرگ است و گند است، باید این بودن، از بنبست ماندن نجات بگیرد. باید در راهى بیفتد و جهتى بیابد. این نیاز، عشق است و عشق از این نیاز برخاسته.
و این عاشق است که به راحتى مىتواند خودش را بدهد، که خودِ برترى را به دست آورده است. مىتواند فناء شود که وسعت بزرگترین را شناخته است؛ وسعتى که وجودش در آنجا حصار است و دیوار است و قلعه است و فرو ریختنش، بیشتر شدن است و بزرگتر شدن است و باقى ماندن است و از بنبست رهیدن و ادامه یافتن.
آنچه ما با نام عشق امام با آن مأنوس شدهایم و به آن دل بستهایم، عشق نیست و این نیاز ادامه یافتن و حرکت کردن نیست، که نیاز به سرگرم شدن و تنوع داشتن است.
آنچه ما در برابر امام داریم هنوز تا این عشق فاصله دارد. ما از امام نه خودش و نه خودمان، که خانه و زندگى را مىخواهیم و از او به جاى مغازه و بیل و کلنگ استفاده مىکنیم. ما بیشترها را فداى کمترها کردهایم. و این است که عشق نیست بازى است. مثل بازى بچههایى است که متکاها را زیر پایشان مىگذارند، تا به عروسکهایشان برسند و همین که رسیدند، فرار مىکنند. سوداگرى است مثل سوداگرى آن رند که مىگفت حیف است که انسان از غیر امام چیزى بخواهد. در حالى که حیف است از امام، غیر از امام، چیزى بخواهیم. ما از امام، امامت را مىخواهیم و این عشق ماست و از او وسیلهى راه یافتن و جهت گرفتن مىسازیم و این توسل ماست. جز این عشق و توسل، ظلم است، جفاست.
امام وسیله است، براى چه؟ براى نان و آب و زن و فرزند؟
اینها که وسیلههایى دیگر دارند. او وسیلهى رسیدن است، جهت یافتن است، حرکت کردن است. پس توسل به او، به کار گرفتن او در جایى است که جایگاه اوست و در خور اوست. از او باید حرکت، جهت و هدایت گرفت. او را براى این کارها گذاشتهاند.
توسل به امام این نیست که از او به جاى دست و پا و بیل و کلنگ کار بکشیم و او را وسیلهى هوسها و پل توقعها بسازیم.
آیا این است توسل؟
و اما عشق ما بازى است، سوداگرى است، نیازهاى پایین و محدود است، ماندن است نه جهت یافتن و رفتن. ما مىخواهیم از معصوم به سمت خود بکشیم، در حالى که آنچه با ما باشد و با ما بماند فناء است، گند است؛ "ما عندکم ینفد، آنچه پیش شماست تمام مىشود. آنچه با آنهاست باقى است؛ و ما عنداللّه باق".
آنچه با خداست باقى است، پس ما باید خود را به آن طرف بکشیم. تجارت این است که از دست رفتهها را به دست بیاوریم و فانىها را به بقاء بسپاریم. و این است که عشق ما بازى است. مىگوییم اگر ندهید قهر مىکنیم مىرویم، پس آنچه ندادهاند براى ما مهمتر از خود آنهاست که به خاطر آن، با خودشان قهر کردهایم و از آنها دست شستهایم.
عشقهاى ما، یا بازى است و یا عشق خام است، عشق پوچ است، عشقى است که هنوز با حادثهها شکل نگرفته و در کورهها رنگ نباخته و پر و سرشار نگشته و تبدیل نشده و میوه نداده است. مىگوییم مىخواهیم امام را ببینیم و این یک عشق است، ولى باز نشده و شکل نگرفته.
عاشق مىخواهد راحت معشوق را فراهم کند، نه راحت خودش را، چون راحت خودش، همان راحت محدود و مانده و فانى است.
پس باید تو کارهایى که به عهدهى امام است، عهدهدار باشى. مالک، على را نمىگرفت که بایست تا اندامت را ببینیم، که مىرفت تا رنج على را کم کند و سنگینى على را بردارد، حتى اگر فرسنگها از او دور شود و سالها او را نبیند، که آنها در جدائیشان باهمند و جمعند، ولى دیگران در جمعشان هم از على جدایند.
عشقى که شکل بگیرد، حرکت مىشود، شورِ دیدنى که شکل بگیرد، کوشیدن مىشود. شاید امروز اگر بشنوى که امام در صد کیلومترى است آرام نگیرى و بدوى، ولى هنگامى که پخته شدى اگر هم بدانى امام در بیست مترى تو است جرأت رفتن ندارى، که مبادا وجود تو، حضور تو، نگاه تو، حرکت دست و پاى تو، بى حساب باشد و رنج امام.
اینجاست که عشقت چندین برابر شده، ولى راه افتاده و شکل گرفته و مصرف شده و دست و پا و فکر و خیال و زبان و کلام تو را کنترل کرده است و به تو ظرفیت داده، که بار بکشى، نه اینکه خودت بار باشى. تو براى آنهایى، نه بر آنها. که، گفتهاند: کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا؛
زینتى براى ما باشید، نه ننگى بر ما.
راستى چقدر فاصله است میان عشقها و میان نیازها. و چقدر زیباست، چقدر عظیم است، عشقى که شکل گرفته و پیچیده شده و گره خورده؛ "کزرع اخرج شطأه فاستغلظ فاستوى على سوقه". این چنین زرعى و رویشى است که کشاورز را دلشاد مىکند،"یعجب الزراع". و این چنین عشق شکل گرفتهاى است که دشمن را مىشکند و غیظ در گلو مىآورد."لیغیظ بهم الکفار".2 و گر نه ما همگى خود براى شکستن امام، وسیله هستیم. ما خار چشم و استخوان گلوى او هستیم، اما مالکها هستند که عشقشان شکل گرفته و حرکت شده و معلىها هستند که عشقشان تبدیل شده و به تسلیم رسیده. و آن درختان تنومند تشیع هستند که آن باغبانها را دلشاد مىکردند و به اعجاب وا مىداشتند، که از نسیم سبکتر و رامتر بودند. در حالى که طوفانها را هم به بازى مىگرفتند و کوهها را هم بیستون مىساختند.
این درخت عشق است که میوه مىآورد و مهره مىسازد و یاور تهیه مىکند.آن ضرورتى که از طرح انسان در هستى بر مىخاست، امامت را مطرح مىکند. و همین ضرورت، عطش و نیاز به امام را در تو شکل مىدهد. و این عطش شکل گرفته و این عشق مبدل، تو را به تهیهى زمینههاى آن حکومت، در آن وسعت و با هدف بزرگ بالاتر از آزادى و عدالت و رفاه و تکامل، وا مىدارد.
اینجاست که قلب مالک که از عشق على سرشار شده، او را به جدایى از على، که از جانش بیشتر احساسش مىکند، دستور مىدهد. مالک مىرود، ولى در این جدایى با على جمع است و هماهنگ است.
خنک آنها که در جدائیشان با هم بودند...
بیچاره ما که در جمعمان ناهماهنگیم....